سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----106011---
بازدید امروز: ----19-----
بازدید دیروز: ----18-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده: صادق میرکی
چهارشنبه 87/4/26 ساعت 11:13 عصر

سلام خدمت تمامی دوستان و عزیزان.


روز بسیار دوست داشتنی پدر را به تمامی شما عزیزان و پداران مهربان بخصوص پدر عزیز و گرامیم تبریک می گم و این شعر رو به همه ی پدران هدیه می کنم... 


                                        (( پدر))


یا علی گفتیم و رخصت ز پدر می گیریم         بهر وصفش مدد از ماه و قمر می گیریم


ما درختچه های بی بار و ثمر                 با لطف ومحبتش ثمر می گیریم


گر اندکی از محبتش دریابیم                    جای پدران به روی سر می گیریم


ما شکسته بالان در آغوش قفس              با عشق پدر ها بال و پر می گیریم


خورشید میان دشت تنهاییمان                با تابش توشب به سحر می گیریم


با خلقت توخدا تبارک را گفت                از وجود تو طلا و زر می گیریم


تو صراط مستقیم قران هستی                 با دوری تو راه ضرر می گیریم


این همه لطف که خداوند به بنده می کند          با دعای خالصانه پدر می گیریم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: هاله شریفی راد
شنبه 87/4/22 ساعت 11:10 صبح

الهی!مرا برسان به رسانی که رسیدنٍ به آن  رسیدن به تو باشد. 

سجده ی ناز نالش باطن می شکافد و بذر ایمان می نشاند شخصیت هم جان میگیرد تا جایی که آدمیت در راه عشق جان می دهد.

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
جمعه 87/4/21 ساعت 12:48 صبح

. . . . . . .

شب کنکور

. . . . . . .

شب کنکور

. . . . . . .

شب کنکور

. . . . . . .

شب کنکور


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: صغری رحیمی
سه شنبه 87/4/18 ساعت 11:31 صبح

در دلم احساسیست

 که مرا تا ابدیّت برده است

 شانه هایم گرم است

به توکل و امید !

و سرم ،

گرم به کار خودم است

 آسمان؛

 سقف نگاهم شده است

دستی از آنطرف ابر سفیدی پیداست

که مرا می طلبد

... لحظه ای چند گذشت ،

 دستی از یک هیجان با تن ِ خاکی

پیوست

آسمان ؛ 

 سقف نگاهم شده است

 چشم ِ من می طلبد باران را ،

 و دلم ...

 حس ِ عجیبی دارد !

باد ؟! ... نه !

باران ؟! ... نه !

 من خودم هستم و حرفی

 که گلویم دارد

 و خدایی که مرا می خواند

باز هم شوق ِ عجیبی دارم ،

 دلِ من

بسته ی افکارِ عجیبی شده است

 اینک آن باران را

 در خودم می بینم ! 

 ... به کجا می نگرم من

و چرا ؟!

... دستهایم لرزان ،

نبض من پر ضربان

 آری ، انگار در این دغدغه سان

چشمی از دور مرا می پاید

 و کسی هست که او می دهد از آن بالا

 به دلم ،

 حسِّ امید !

لحظه ای چند تامل کردم ،

 شعرکی خفته به دنیا آمد

 شعرک خفته خدایم شده است

 آری ، انگار خدایم متولد شده است

 به همین لحظه که در آن هستم !

پر ِ شورم اینک

 نفسم را نفسی در پی دیگر

 به شمارش شده است

باز هم در دل من شور ِ عجیبی

 پیداست

 شاید آن شور عجیب ......؟!

بی شک امروز

خدایم متولد شده است !

ستاره سروده شده در

11 تیر ماه 87


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: صغری رحیمی
سه شنبه 87/4/18 ساعت 11:5 صبح

عکس تنهایی من چیست ؟!

درختی کهنه

 که شده تکیه ی اندوه کسی

که پر از درد و غم است

 شاخه ام سایه که می اندازد ؛

 تنه ام تکیه گه درد من است

آری ، آن بوته ی بی برگ منم

که به تنهایی خود

 خیره شده است

 و غمش ؛

سایه به خویش افکنده !

عکس تنهایی من

 تصویرِ ِ تن رهگذریست

که همه شادی ِ از شاخه فروریخته ام ،

 زیر پایش به سفر

 خورد شده است

 رهگذر رفته  و  شادی هایم

 مثل یک برگ ز صد خاطره است

 که زهردفتر من

 پاره شده است

صفحه ی اوّلِ هر خاطره یعنی ؛

من و تو !

 واخرین ناله ی جا مانده ز او ؛

 ردِ پای نود و نه برگ است

 - صفحاتی که در آن بی تو شدم -

عکس تنهایی من یعنی ؛

یکصد بی یک !

عکس تنهایی من

آن نود و نه یعنی ؛

ردِ پای تن آن رهگذریست ،

 که فقط بر تنِ یک صفحه

 جفا کرد و گذشت

 و همان صفحه ؛

 من و تو

 بودیم!

ستاره

سروده شده در 16 .04. 87


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: آزاده اسدی
دوشنبه 87/4/17 ساعت 6:28 عصر

قاصدک ، هان چه خبر آوردی

از کجا ، وز چه خبر آوردی

خوش خبر باشی امّا

گردِ بام و در ِ من ،

 بی ثمر می گردی !

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری ، نه ز دیّار و دیاری ، باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند !

قاصدک،

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید

که دروغی تو دروغ!

که فریبی تو فریب!

قاصدک ! هان، ولی آخر...، ای وای ...

راستی آیا رفتی با باد

با توام ، آی ، کجا رفتی ... های !

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی جایی ؟

در اجاقی - طمع شعله نمی بندم -

خُردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک،

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

مهدی اخوان ثالث

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
یکشنبه 87/4/16 ساعت 6:46 عصر

سلام خدمت تمام بچه های عزیز کانون شعر و ادب غریبانه:

راستش همونطور که همتون می دونید ، جناب آقای محمد جواد موزیریان ،دبیر سابق کانون شعر ، در بستر بیماری هستند..

این مطلب رو نوشتم تا همه عزیزانی که میان وبلاگ و این متن رو می خونن واسه ایشون دعای سلامتی کنن.

ممنون

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: صغری رحیمی
پنج شنبه 87/4/13 ساعت 8:31 عصر

وقتی که تیرِ آه  به مهتاب می خورد؛

                     از کوزه ی شکسته دلم آب می خورد

گویی که طفل ِ اشکِ کسی از نگاه من

                   بر دل گرفته ، صد جریان تاب می خورد!

ستاره

سروده شده در 13 تیر 87 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: خلیل خوانسالار
دوشنبه 87/4/10 ساعت 6:36 عصر

کوکب من تو چرا خاموشی 

تو چرا غمگینی

چه کسی گفت که شب در راه نیست

چه کسی گفت که پایان ندارد این روز

چشم من منتظر است

تا رسد شب

شب چو آید تو هم می آیی

و درآن خلوت و تاریکی شب

تن من گرمی آغوش تو را می یابد

تو نترس و با من باش

چون که در شب در آن لحظه خاموش زمان

چشم ها در خوابند     گوش ها کر شده اند

من وتو تنهایم

کوکب من تو چرا خاموشی

تو چرا غمگینی

چشمکی زن

تا که از برق نگاهت بسوزد جانم

کوکب من تو خاموش نشو

که لحظه دیدار نزدیک است

کوکب من تو غمگین مباش

جان من منتظر است 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: صغری رحیمی
دوشنبه 87/4/10 ساعت 4:35 عصر

دلم به اندازه ی غربت روزهای بی تو بودن گرفته، چند وقتیست با آنکه با تو حرف میزنم امّا حضورت را میان جملات احساسم درک نمی کنم ! دوست دارم مثل روزهای پیشین با تمام اندوه درونی ام حس کنم که کسی هوای قلب شکسته و دل گرفته ی مرا دارد امّا... نمی دانم چرا؟!...............اینقدر از تو دور شده ام ! شاید ..شاید که نه،  حتما گناه خودم  است که با وجود عالمی از  آدم ، بی تو احساس تنهایی می کنم .

دوست دارم مثل روزهای پیشین بی لحن رسمانه یا ادیبانه ای راحت و خودمانی با تو سخن برانم..........امّا حتی اکنون که نشسته ام و از بی تو بودن با تو حرف می زنم زبان صمیمی ادای جملاتم را فراموش کرده ام

خداوندگارا ! بگذار حال که بی زبان خویش پیش می روم در از خود بیگانگی ام نیز تو را داشته باشم هر چند مثل من ، احساس و رفاقتم با خود، غریب می افتی

خداوندگارا  ! ببین که این نه منم  که با تو  سخن می رانم ، این آن غریبه از خودیست که در اوج سردرگمی اش باز هم خدای همیشگی اش را جستجو می کند ........................کاش زودتر پیدایش کنی!

                                                   ستاره سرگردان


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •