سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----106360---
بازدید امروز: ----48-----
بازدید دیروز: ----6-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

  • ...
  • نویسنده: عاطفه معافیان
    چهارشنبه 86/11/10 ساعت 1:1 عصر

    فقط اسمی بجا مانده
    از آنچه بودم و هستم
    دلم چون دفترم خالی،
    قلم خشکیده در دستم
    گره افتاده در کارم،
    به خود کرده گرفتارم
    به جز در خودفرو رفتن
    چه راهی پیش رو دارم
    رفیقان یک به یک رفتند
    مرا با خود رها کردند
    همه خود درد من بودند،
    گمان کردم که همدردند

        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    چهارشنبه 86/11/3 ساعت 12:52 صبح

    از سوسک می ترسیم............

    از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمیترسیم.

     از عنکبوت میترسیم............

    از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببنده نمی ترسیم.

     از خوب سرخ نشدن قورمه سبزی میترسیم............

     از سرخ شدن ادما از خجالت نمیترسیم.

     از سرما خوردگی میترسیم............

    از سرخورده کردن دوستامون نمیترسیم.

     از شکستن لیوان میترسیم............

    از شکستن دل ادما نمیترسیم

    36_1_38.gif

    36_1_38.gif


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    جمعه 86/10/28 ساعت 1:29 صبح

    یه روز،وقتی هیزم شکن مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود،تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می‌کنی؟

    هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت:

    آیا این تبر توست؟ هیزم شکن جواب داد: نه .

    فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره‌ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟

    دوباره، هیزم شکن جواب داد: نه.

    فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

    جواب داد: آری.

    فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.

    یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می‌رفت، زنش افتاد توی آب.

    هیزم شکن داشت گریه می‌کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می‌کنی؟

    هیزم شکن جواب داد «فرشته، زنم افتاده توی آب

    فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟

    هیزم شکن فریاد زد: بله،‌ خودشه!

    فرشته عصبانی شد: «تو تقلب کردی، این نامردیه»

    هیزم شکن جواب داد: اوه، فرشته عزیز، منو ببخش، سوء تفاهم شده! میدوونی، اگه به جنیفر لوپز «نه» میگفتم، تو میرفتی و با «کاترین زتا جونز» می‌اومدی و بعدش هم با «آنجلیا جولی» و در آخر تو میرفتی و با زن خودم می‌اومدی و به خاطر صداقت من، تو همه‌شون رو به من می‌دادی.

    اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری چندتا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم: آره!!!!!!!


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    چهارشنبه 86/10/26 ساعت 11:7 عصر

    فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست

    اما حیف این تازه اول یک زندگیست

    زندگی چیزیست شبیه یک حباب

    عشق آبادیه زیبایی در سراب

    فاصله با آرزو های ما چه کرد

    کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد

     


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    جمعه 86/10/21 ساعت 12:5 عصر

    گفتم از دل برود هر آنکه از دیده رود

    گفت جانا ز دلت خواهش بیجا داری  

    گفتم او را که نبینم چه کنم یاد از او
    گفت در دل تو از او ،خاطر زیبا داری

    گفتمش درد دلم را نتوان گفت به او
    گفت از دل به دلش صد ره کوتاه داری

     


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    جمعه 86/10/21 ساعت 12:4 عصر

    به شانه ام زدی تا شاید تنهاییم را تکانده باشی به چه دل خوش کرده ای تکاندن برف از شانه های آدم برفی!!!!!


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    جمعه 86/10/21 ساعت 12:1 عصر

    روزگاری است غریبم با خود


    گم شدم در تب تاریک جنون


    روزگاری است که من میجنگم


    در حریقی همه از اتش وخون


    روزگاری است که سرگردانم


    در تلنبار سکوت وفریاد


    روزگاری است که با خود گویم


    دل بکن از همه رو بادا باد


    روزگاری است پر از خاموشی


    نه صدایی نفسی اغوشی


    روزگاری است که چون تشنه لبی


    هر دم از جام عدم می نوشی


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    دوشنبه 86/10/17 ساعت 9:54 عصر

    باز گریه کردم

     

    باز به هوای با تو بودن گریه کردم

     

    باز شکوه کردم

     

    باز از دوری تو شکوه کردم

     

    من که چنین مشتاق توام

     

    تو بگو که در این دیار بی وفایی مشتاق کیستی ؟؟؟


        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    چهارشنبه 86/10/12 ساعت 11:46 عصر

    زندگی مثل یک پیانوی قشنگه که هم دکمه های سیاه داره و هم دکمه های سفید

    بعضی وقتها یک آهنگی باید بزنیم که دکمه های سیاهش خیلی بیشتره بعضی وقتها هم بر عکس ولی همیشه نوبت اون یکی دکمه ها می رسه

    بعضیا وقتی به دکمه های سیاه می رسند بدون احساس و فقط برای زدن انگشتاشونو فشار می دن

    ولی بعضیا از همون دکمه های سیاه استفاده می کنن و سعی می کنند بهترین آهنگ رو بزنن

    بعضیا اگه یک دکمه رو اشتباهی فشار دادن ازش تجربه می کنن و دیگه سعی می کنن ازش استفاده نکنن تا اون آهنگ رو بهم بریزه ولی بعضیا تا یه دکمه رو اشتباهی فشار می دن آهنگ رو قطع می کنن و خرابش می کنن

     بعضیا از تجربه دیگران استفاده می کنن و بعضیا حتما خودشون باید تجربه کنن

    بعضیا از تجربه دیگران استفاده می کنن و بعضیا از سلیقه دیگران.

    سلیقه همه تو آهنگ زدن مثل هم نیست.ولی یه آهنگ قشنگ رو همه دوست دارن

        نظرات دیگران ( )
    نویسنده: عاطفه معافیان
    چهارشنبه 86/10/12 ساعت 11:39 عصر

    هنوز چشمامو باز نکرده بودم که شق محکم زد به پشتم، چشمامو که باز کردم نزدیک بود از تعجب همین دو تار موی سرم هم بریزه. دختره پررو، یک لباس سفید پوشیده بود و به چشم برادری چشمهای قشنگی هم داشت ولی محرم و نامحرم سرش نمی شد، نه تنها جفت پاهای منو گرفته بود و منو سرو ته آویزون کرده بود بلکه نمی دونم چرا لباس تن من نبود. بی حیا همچین منو نگاه می کرد انگار عجیب ترین موجود زندگیشو دیده. بهش گفتم الاغ، البته تو دلم گفتم. (شما بودین نمی گفتین؟) بعد مثل اینکه از افتادگی من سوء استفاده کرده باشه دوباره زد، این بار محکم تر.آخ،دردم گرفت،اول زرد شدم، بعد قرمز شدم، بعد کبود شدم.آخه تو دنیای جانوری که هنوز نمی دونستم پستاندارم یا دوزیست کدوم حیوونی وقتی به دنیا میآد کتکش می زنن؟

     

    شق ، دفعه سوم که زد با خودم گفتنم نکنه بچه گنجشکم؟ برای همین دهنمو باز کردم ببینم چی می شه ولی اتفاقی نیافتاد. دلم می خواست دستمو بکنم تو دماغم ولی نمی شد. یعنی نمی رسید. از بس هیکل بودم این عظله ها نمی ذاشت دستمو جمع کنم. با خودم فکر کردم نکنه کار بدی کردم به دنیا اومدم> همون دختر که همش منو می زد صدا کرد آقای دکتر ! اول فکر کردم با منه . با خودم گفتم ما هنوز کنکور سراسری نداده دکتر شدیم( اون موقع مسئولین دانشگاه آزاد را اختراع نکرده بودند) بعد دیدم یک پیرمرد اومد کنارش فهمیدم با اون بوده. دختره دوباره منو زد. می خواستم سرش داد بزنم بگم هوووووو مگه خودت پدر و برادر نداری؟ ولی هیچ چی نگفتم آخه تو مرام ما نیست با یک خانم دهن به دهن بشیم. دختره سرشو برد طرف دکتر بهش گفت: گریه نمی کنه ... منگله


        نظرات دیگران ( )
    <   <<   6   7   8   9      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •