سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----106351---
بازدید امروز: ----39-----
بازدید دیروز: ----6-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده: عاطفه معافیان
شنبه 86/9/24 ساعت 5:40 عصر

امشب شده ام مست که مستانه بگریم

بگذارشبی گوشه میخانه بگریم

 

زان آمده ام مست درین میکده کامشب

برقهقهه ساغر و پیمانه بگریم

 

افسانه دل، قصه پررنج وملالی است

بگذاربراین قصه وافسانه بگریم

 

ای عقل، توبرعاشق دیوانه بخندی؟

من نیزبه هرعاقل وفرزانه بگریم

 

طفل دل من بازترا می طلبد، باز

بگذاربراین طفل یتیمانه بگریم

 

امشب زچه رو در وطن خویش غریبم

بگذار دراین شهرغریبانه بگریم

 

آن طایرزیبای مرا بال ببستند

شبها به پرافشانی پروانه بگریم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
شنبه 86/9/24 ساعت 2:15 عصر

دلم گرفته ، نه! نگرفته ، ناراحتم ،اعصابم خورده به خاطره...چقدر بده درست موقعی که فکر می کنی همه چی درست شده و اوضاع رو به راه می شه از طرف دیگه یه جوری ضربه می خوری که...که خودت ترجیح می دی همه چی رو بریزی به هم اونم نه به خاطر خودت

خدا جون !تا اینجاشو که رفتم هر چی ژیش اومد به ضررم تموم شد،شرایطم اولش بد بود ...خوب شد ... بهتر شد...دیگه بهتر از اون نمی شد!!!...از طرف دیگه اوضاع فرق کرد...بد آوردم... بد شد... بد تر شد...و...(چیزایی که هنوز نیومده،اتفاقاتی که هنوز حادث نشده!!!) خدا جون! کاشکی به اوجش نرسه و بد تر نشه! شاید همه ی اینا یه امتحانه مثل همه ی اون امتحانایی که گرفتی و تو نتیجه اش رد شدم!

نمیدونم حکمت این شرایطی که پیش اومده چیه؟!ولی شاید اگه این اتفاقا نمی افتاد!!!...!!!

شاید جنبه ی خوشبخت بودن رو نداشتم!شاید هم...نه! من هیچ شکی تو خوشبخت بودنم ندارم چون میون همه ی این اتفاقا،حتی تو اوج بد بیاری یکی هست که مواظبمه،نه؟!!!خداجون !چقدر خوبه که اگه هیچی ندارم امید تو مثل یه روزنه بهم نور می رسونه!

هیچوقت فراموش نمی کنم اون دم صبحی رو که بعد از نماز صبح خوابیدم و یکی از فرشته هات اومد یه تیکه نور گذاشت تو دستم  و مشتم رو بست و گفت:بازش نکن این خوشبختیه مال توئه...ومن بعد از رفتنش فقط گریه کردم!(نه از ناراحتی بلکه از یه شوق سرشار!!!)

خداجون! اگه اون تیکه ی نور امید تو باشه که هست:ترجیح می دم واسه نگه داشتنش تا آخر عمر مشتم رو باز نکنم  

                                 * قربونت همون مزاحم همیشگی*

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
شنبه 86/9/24 ساعت 10:46 صبح

 

      گفتم که مرا دریابم از غم                   گفتا بروی آزاده گردم

    گفتم که مرا ز من جدا کن                 گفتا نروی دیوانه گردم
                                        .........................
    گفتم که زتو عشق ندیدم                  گفتاکه زعشق صفا ندیدم

    گفتم که چرا ز من جدایی                 گفتا  که  ز  تو  وفا  ندیدم
                                      ..........................
   گفتم به تو چشم تو غریبه ست          گفتا که  غریبه ها  ندیده  ست

   گفتم  که  چرا  زلفت  پریشان            گفتا به من این زلف بریده ست
                                     ...........................
  گفتم که لبت آخر مرا کشت               گفتا به من این واقعه شادیست

  گفتم که  چرا  بوسه ندادی               گفتا به من این  فعل  روا نیست
                                   .............................
  
گفتم که من از دنیا بریدم                        گفتا که منم جانی ندارم 

  گفتم که بکن با ما مدارا                          گفتا چه کنم جایی ندارم

          


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
جمعه 86/9/23 ساعت 1:4 عصر

 راحتم چندیست دور از خستگی

فارغ از هر عشق و هر دلبستگی

در دلم جز غصه های خویش نیست

 ردی از دلتنگی و تشویش نیست 

 نه نگاری در دلم جا کرده است 

نه کسی بغض مرا وا کرده است

عشق را در سینه خاموش کرده ام 

رفتنت را هم  فراموش  کرده ام

هی نگو من آمدم ،برگشته ام

رو که من از رفتنت نگذشته ام

راحتم چندیست بی یادت هنوز

 شب به صبح آید و صبح آید به روز

 با نبودت تازه  عادت  کرده ام

ترک مریم بی حسادت کرده ام

عکس تو آویزه ی دیوار نیست 

چشم من هم از غمت بیمار نیست

نه به یادت شب تفئل می زنم

نه به عشقت برگه ی گل می کنم

چشمم از یادت دگر بیدار نیست 

 قلبم از دست خودش بیزار نیست

با نبودت من دگر  خو  کرده ام

ترک دام و صید و آهو  کرده ام

چهره را یاسی نمی سازم دگر 

لاله عباسی  نمی کارم  دگر 

 عشق را در سینه خاموش کرده ام

 رفتنت را هم  فراموش  کرده ام

فارغم بی تو ز رنج و آه و درد

تو برو  هرگز  کنارم  بر نگرد!!!

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
پنج شنبه 86/9/22 ساعت 12:32 عصر

      من و تو نفس و خانه ایم و یکرنگی

                             برای تو شده کوچک حصارک سنگی

       تو می روی ونفس می رود به دنبالت

                             و حال،من شده ام نا خدای دلتنگی!!!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
چهارشنبه 86/9/21 ساعت 11:32 عصر

بخوان به نام گل سرخ ، در صحاری شب

که باغ ها همه بیدار و بارور گردند

بخوان، دوباره بخوان ، تا کبوتران سپید

به آشیانه ی خونین دوباره برگردند

بخوان به نام گل سرخ ، در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد

پیام روشن باران ، زبام نیلی شب

که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد

ز خشک سال چه ترسی

که سد بستی بستند

نه در برابر آب ، که در برابر نور

و در برابر آواز و در برابر شور ...

تو خاموشی ، که بخواند ؟

تو می روی ، که بماند ؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند ؟

هزار آینه جاری ست ...

هزار آینه اینک ، به همسرایی قلبِ تو می تپد با شوق

زمین تُهی ست ز زندان

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی

بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان

حدیث عشق بیان کن ، بدان زبان که تو دانی ...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
شنبه 86/9/17 ساعت 2:36 عصر

کدام حادثه نگذاشت ای گل تنها

فرشته‏ای بشوی تا همیشه‏ی فردا

و بعد شانه به شانه تو را قدم بزند

چهار فصل زمین در کنار رویاها

و بعد هم ببرد با دو بال ابرآلود

تو را از این سر دنیا به آن سر دنیا

و گوشواره‏ای از گوش‏ماهیان سپید

و گردن‏آویزی از ستاره‏ی دریا

به گوشها و گلویت نشانه‏ای باشند

که زندگی به تماشای تو شود زیبا

ولی چه شد که نشد؟ در کدام روز غریب؟

کدام ساعت بی خیر ؟ در کدام هوا ؟

پرت شکسته شدو دل بریدی از پرواز

و هیچ پر نگرفتی ، سراغ هم حتی

به فکر باش پرنده‏ی بکر فرصت هست

برای آنکه شوی از قفس رها

و باز پر بکشی بر فراز رویاها

و زیر بال بگیری تمام دنیا را

و در ادامه‏ی این شعر نقطه چین بگذار

که می‏رسد به سرانجام خوشتری آیا...؟

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
شنبه 86/9/17 ساعت 2:29 عصر

سلام به همه...همه مخصوصا شما تربچه جون.

اگه چند روزی اپدیت نکردم واسه این بود که قول دادم تا نظری ندین چیزی ننویسم؛حالام که یی نفر پیدا شد یی لطفی کرد نظر داد،من طبق نظر محترمشون شروع میکنم با یی شعر،ایشالا حال کنین...

کلاس انشا

آمدونوشت خوب وزیبا گل سرخ
موضوع جدید درس انشا گل سرخ
یک لحظه قلم به سمت دفتر خم شد
آهسته نوشت یک معما گل سرخ
بوی تو تمام دفترم را پر کرد
آنشب تو سری زدی به ما یا گل سرخ
به به چه شباهتی ولی راست بگو
نام تو نبوده پیش ازاینها گل سرخ
یک لحظه معلم از نگاهم پی برد
دردفتر من توئی تو تنها گل سرخ
پرسید که غیر از تو کسی عاشق نیست؟
گفتم:که اجا...اجازه آقا گل سرخ
پرسید که حرف دیگری هم داری
تاسبز شود تمام دنیا گل سرخ
گفتم که کبوتر دلم پر بکشد
از این ور سادگی من تا گل سرخ
گفتم که تمام ابرها می دانند
من معتقدم به زندگی با گل سرخ

چون آخر زنگ است همه گوش کنید
این شعر قشنگ است فقط با گل سرخ

 

 

راستی تا یادم نرفته بگم،بازم منتظر نظرای شیرینتون هسم،حتی شما دوست عزیز....

 

فعلا رخصت....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
سه شنبه 86/9/13 ساعت 10:42 صبح

گفتی که به احترام دل باران باش، باران شدم و به روی گل باریدم

 گفتی که ببوس روی نیلوفر را، از عشق تو گونه های او بوسیدم

 گفتی که برای باغ دل پیچک باش ، بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که بیا و از وفایت بگذر ، از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

 گفتم که بهانه ات برایم کافیست، معنای لطیف عشق را فهمیدم.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده:
سه شنبه 86/9/13 ساعت 10:40 صبح

آینه پرسید که چرا دیر کرده است ؟

نکند دل دیگری اورا اسیر کرده است ؟

 خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است

 گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است

خندید به سادگیم آینه و گفت احساس پاک تورا زنجیر کرده است

 گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

 گفت : خوابی سالها دیر کرده است

 در ایینه به خود نگاه میکنم آه عشق او عجیب مرا پیر کرده است

راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •