سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کل بازدیدها:----106351---
بازدید امروز: ----39-----
بازدید دیروز: ----6-----
کانون شعر و ادب دانشگاه علوم پزشکی فسا

 

نویسنده: عاطفه معافیان
جمعه 87/2/13 ساعت 2:49 عصر

چه سنــگیــن روزهــایـیسـت

هیــچ آتــشی نیــست کــه گرمـم کنـد 

 هیـچ خورشــیدی نیـست که بر مــن خنــده زنــد

همه چیــز تهی ست ؛ همه چیــز سرد است وبی ترحم

حتی همه آن ستارگان روشن و دوست داشتنی

بی هیــچ تســلایـی مــرا می نگـرنــد 

 از آن دم که در ژرفای قلبم دریافتم

عشق نیز می تواند بمیرد

( هرمان هسه )

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
چهارشنبه 87/2/11 ساعت 12:12 صبح

در کوچه باغ پر طراوت اندوههایم

که از صدای شکیب خنده های تو آکنده است

تو زیباترین پرنده عشقی هستی

که بر برفهای خوشبختی من تکیه زدی

بگذار بر صفحه تاریک و بی رنگ زندگی ام

تنها عطر و بوی تو پاشیده شود

که آن گاه در زیر باران پر طراوت دوستی

بر سجده گاه پیشانی ات بوسه زنم

چرا که من از تمامی چشمها

تنها چشمان تو را برگزیده ام ...

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
چهارشنبه 87/2/11 ساعت 12:4 صبح

تنها صندلی آخرین ایستگاه قلبم از آن ِ توست

که

توتنها مسافر رسیده به این ایستگاه آخری

می توانی بمانی و بر آن بنشینی

و یا نمانی و بروی

فرقی نمیکند

چرا که:

تنها صندلی آخرین ایستگاه قلبم از آن ِ توست

که تو تنها مسافر رسیده به این ایستگاه آخری

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
دوشنبه 87/2/9 ساعت 11:29 عصر

وقتی خدا مرد را افرید............داشت تمرین می کرد

******

آبادانیه میره تهرون سوار اتوبوس میشه ، به راننده بلیط میده ، راننده میگه آقا این بلیط ماله آبادانه !! آبادانیه میگه : کوکا چیشتو خوب باز کن ! روش نوشته آبادان و حومه

******

یارو میره قبرستون میبینه همه رو قبرها نشستن ؟

میگه:چه خبره؟

میگن:سوالهای شب اول قبر لو رفته گفتن فعلا بیرون باشید!

******

بزرگ ترین دشمن بشر پوله... پول... هرچی دشمن داری بده به من، و خودتو خلاص کن!

******

یارو رادیولوژیست میشه به مریض میگه: تو عکستون یک شکستگی تو دنده راست سینتون دیدم، با فتوشاپ درستش کردم

******

من جز «مشروط» زیستن نتوانم**************** بی «صفر» کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که طفلم گوید****************«لیسانس بگیر بابا» و من نتوانم
******

 

به مجنون زد شبی لیلی اس_ام اس  *    که آخر تا به کی تأخیر و فس فس    *   اگر عقدم نخوانی سال جاری    *   روم تهران شوم دختر فراری

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
دوشنبه 87/2/9 ساعت 11:17 عصر

در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند
از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی

******

ما چون دو دریچه رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه ی بهشت اما آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته ست

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد           اخوان ثالث

******

آخرین خبر از اون دنیا : پل صراط رو برداشتن و جاش تله کابین گذاشتن ، راحت باشید !

******

عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست... صدقه است

******

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
پنج شنبه 87/2/5 ساعت 1:33 عصر

از وقتی سقف خانه مان چکه می کند از باران بدم می آید...

 از وقتی مادرم پای دار قالی مرد از قالی بدم می آید..

. از وقتی برادرم به شهر رفت و دیگر نیامد از شهر بدم می آید..

. از وقتی پدرم شبها گریه می کند از شب بدم می آید...

 از وقتی دستان آن مرد سرم را نوازش کرد و بعد به پدرم سیلی زد از دستهای مهربان بدم می آید...

 از وقتی خواهرم پاهایش زیر گرمای آفتاب تاول می زند از آفتاب بدم می آید...

 از وقتی سیل آمدو مزرعه را ویران کرد از آب بدم می آید...

 و تنها خدا را دوست دارم!!!

 چون او باران را فرستاد تا مزرعه مان خشک نشود!!!

 چون او شب را می آورد که اشک های پدرم را هیچ کس نبیند!!!

 چون او مادرم را برد پیش خودش که او هم گریه نکند!!!

 چون او به برادرم کمک کرد که برود تا آنجا خوشبخت تر زندگی کند!!!

 چون من دعا کردم و می دانم دستهای آن مرد را که به پدرم سیلی زد فلج خواهد کرد!!!

 چون او آفتاب را فرستاد تا مزرعه جوانه بزند!!!

 چون او سیل را جاری کرد تا گناه انسان را از زمین بشوید!!!

و من تنها خدا را دوست دارم...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
پنج شنبه 87/2/5 ساعت 1:32 عصر

دنیا را بد ساخته اند ...
کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ...
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ...
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ...
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ...
و این رنج است ...
                                                                                                   (دکتر علی شریعتی)

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
سه شنبه 87/2/3 ساعت 11:4 عصر

دستای سرد جدایی ، گرمی قلبمُ  بُرده

فضای خالی خونه ،  شوق پروازمُ گرفته

قلبِ من مثله گلهای خونه پژمرده و مُرده

خونه بوی غم گرفته ، منُ از خودم گرفته

 

خونه خالی ، خونه زندون

چشام بی اشک ولی گریون

 

تب داغ خواستنِ تو منُ از ریشه سوزونده

باغ خالیِ امیدم پر از خاطره هاتِ

فکرِ من با تو بودن ، حرفِ من از تو خوندن

حالا این خونه ی خالی آخرین جا واسه مُردن

 

خونه خالی ، خونه زندون

چشام بی اشک ولی گریون

 

بادِ سردِ فصلِ بی تو ، آفتابُ از خونه بُرده

تو سکوت تلخِ خونه می پیچه صدای گریه

من تو خونه تک و تنها قلب من لونه ی غم ها

خسته از سردیِ این شب،بی امید به تو و فردا

 

خونه خالی ، خونه زندون

چشام بی اشک ولی گریون


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
دوشنبه 87/2/2 ساعت 11:11 عصر

در طریق عشق ، خار از پا کشیدن مشکل است

 

ریشه در دل می کند خاری که در پا می رود   

---------------------------------------------------------

زندگی آفتابی ست که می کند طلوع
زندگی راهی ست که میشود شروع
زندگی بادی ست که می کند عبور
زندگی کوهی ست که می کند غرور
زندگی رودی ست که می کند خروش
زندگی بلبلی ست که می کند سکوت
زندگی نم نم باران خوشی ست
زندگی سیل عظیم ناخوشی ست
زندگی شکوفه های نو بهار
زندگی مسافره یا تک سوار
زندگی با خودش سایه ی امیدُ داره
اَما اَفسوس با خودش نا امیدیُ میاره
زندگی ترانه های بی اساس
زندگی عطر خوش سبزه و یاس
زندگی شروع یک راه غریب
زندگی سفر به یک راه عجیب
زندگی لحظه ی با تو بودنه
زندگی همیشه با تو موندنه
زندگی همیشه با ترس و هراس
زندگی همیشه جون سپردن و شکستنه
زندگی راز بزرگ خلقته
زندگی شعار بی تو بودنه
زندگی قلب یه دنیای بزرگ

زندگی برای من گسستنه


 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: عاطفه معافیان
یکشنبه 87/1/25 ساعت 2:22 عصر

تقدیم به هم اتاقی عزیزم "وروجک "

غم آبادی به نام زندگانی ساختم بی تو

ز بیم شام تنهایی ، به غم پرداختم بی تو

*

به زیر ران ما اسب جوانی بود و شادی ها

رمیدی از من و تنهای تنها ، تاختــم بی تو

*

"عزیزت" خواستم تا " یوسف کنعان " من باشی

ز جان بگذشتم و خود را به چاه انداختم بی تو

*

پس از آن دوستـــی ها ، عاشقـی ها،آشنایی ها

برای خود در این غمخـانه ، زندان ساختم بی نو

*

چنان در خویش می گریم که مژگان هم نمی داند

به لبهایت قســــم ، لبخنــــد را نشناختـــم بی تو

*

میان پاکبــــــازان سرفرازم ، زانکه این هستی

قماری بود و یکسر " هستی ام " را باختم بی تو !

 

" مهدی سهیلی "


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • ...
    من یا تو؟
    سکه دوستی!
    بیهوده!
    یاد
    بهار!
    ذهن پنجره!
    !
    تیغ زمانه!
    !!!
    !
    بی صدا
    سر در گریبان!
    از جنس خودم!
    فصل کشتار!
    [همه عناوین(324)][عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •